مشکلات روز عروسی ، عروس سردرگم روز عروس

زهرا
آخرین بروز رسانی: 13 مهر 1402
3 دقیقه زمان مطالعه

مشکلات روز عروسی

خیلی سریع تر از اون چیزی که فکرشو می کردم روز عروسیم فرا رسید تا قبل از اون هرچی بقیه بهم میگفتن برنامه ریزی کنم میگفتم حالا حالاها وقت دارم. قرار بود عروسی یه ماه دیگه برگزار بشه ولی به خاطر شرایط کاری همسرم جلو افتاد یه روز اومد و گفت موافقی که هفته دیگه عروسیمون باشه تا منم بتونم شرایط کاریمو راست و ریس کنم. گفتم باشه ولی فکرشم نمی کردم که انقد دوندگی داشته باشه و اینقدر مشکلات روز عروسی اذیتم بکنه.

مشکلات قبل از روز عروسی

فردا صبح رفتیم دنبال آرایشگاه ولی هرچی اینور و اونور رفتم همه نوبت ها پر بود و هیچکدوم تایم نداشتن بالاخره بعد از سه روز کلی گشتن یه روز تونستم با هزارتا خواهش و تمنا از یه آرایشگاه نوبت بگیرم. همش دنبال آرایشگاه بودم و نتونستم به کارای دیگه برسم. بقیه کارا موند برا روزای بعد.

روز بعد رفتیم و تموم جاهایی که لباس عروس داشتنو گشتیم مشکل این بود هر مغازه یه جای شهر بود و خیلی محدودیت داشتن  مثلا یکی از محدودیت ها اتاق پرو بود. وقتی از لباسی خوشم می اومد و می رفتم که پروش کنم اتاق اونقد کوچیک بود که نمی تونستم خودمو کامل ببینم و حتی نمیتونستم چرخ بزنم ببینم لباس چطوریه بعد از انتخاب لباس عروس، نوبت تاج رسید هر مزون عروس که می رفتم چنتا مدل نشونم می داد که هم طرحشون خیلی قدیمی بود و تنوع آنچنانی نداشتن و تاجا وقتی روی سرم میزاشتم نگیناش اصن درخشش نداشت.

فقط یه روز تا قبل روز عروسی مونده بود و من هنوز کیف و کفشمو نگرفته بودم. من همیشه کفشای اسپرت میپوشم و خیلی کم از کفشای پاشنه دار استفاده می کنم پس باید یه کفشی روانتخاب می کردم که بتونم باهاش راه برم و به راحتی برقصم ولی هر مغازه ای که می رفتم یا پاشنه کفشا خیلی بلند بود که حتی یه قدمم نمیتونستم باهاش راه برم و یا خیلی غیراستاندارد بود که پامو زخم می کرد بعد از کلی گشتن کفشی رو گرفتم که وقتی روز عروسی پوشیدم خیلی اذیت می کرد و پاهام زخم شده بود.

نوبت به کیف رسید ولی با خودم گفتم اخه کیف به چه کارم میاد و نخریدم ولی روز عروسی گوشیم یا توی دستم بود یا می دادم دست دیگران که برام نگهش دارن، شاباشایی که بهم میدادن نمیدونستم کجا بزارم، گاهی نیاز داشتم توی یه آینه کوچیک خودمو ببینم ولی خب نبود، دیدم که سنجاق موهام باز شده اگه یه سنجاق داشتم اون همه استرس نمی کشیدم تا وقتی با هزار خواهش از این و اون سنجاق پیدا کنم و مدل موهامو ببندم تازه متوجه شدم که اگه کیف داشتم همه این وسایلی که اینور اونور پخش بود توی کیف میزاشتم انقدم نگران نبودم که مبادا وسایلم م بشه یا یادم بره.

غروب که داشتم برمیگشتم خیلی خسته بودم یهو چشمم به یه مزون عروس افتاد وقتی وارد مزون شدم خیلی برام تعجب آور بود چون انواع و اقسام لباس عروس، تاج، کیف و کفشایی که من بعد اونهمه گشتن نتونستم پیدا کردم اونجا بود ولی خب من فردا عروسیم بود و همه چیزامو یا خریده بودم و یا سفارش داده بودم. ولی دیدن این مزون خوبی که داشت این بود که خواهر کوچیکترم که چند ماه بعد عروسیش بود و میتونست به مزون بره.

چند وقت بعد خواهرم بهم گفت که خیلی استرس برای لباس و خریدای روز عروسی داره من بهش گفتم که یه مزون هست بیا بریم کاراشو ببین و نظرتو بگو. وقتی وارد مزون شدیم بعد از دیدن انواع مدلا تصمیم گرفت یه لباس عروس انتخاب کنه ازش خواستن که پروش کنه خواهرم صدام زد که نظرمو بگم وقتی وارد پرو شدم خیلی جالب بود برام خیلی بزرگ بود از چهار طرف میشد لباسو توی تنت ببینی چیزی که من نتونستم. با خانومی که اونجا بود راجع به آرایشگاه صحبت کردیم و متوجه شدم که خودشونم آرایشگاه دارن و چند جایی رو معرفی کردن. وقتی خواهرم این شرایط خوبو دید به همسرش زنگ زد و اومد، لباس عروس، تاج، کیف و کفششو انتخاب کرد کفشاش انقد راحت بود که وقتی من پوشیدم هیچ احساس بدی نداشتم. روز عروسی خواهرمم واقعا با اون لباس و تاجش می درخشید.

اگرچه مشکلات روز عروسی برای من شرایط سختی بود ولی این یه تجربه برا خواهرم شد که اشتباهات منو تکرار نکنه. اون تونست با بهترین انتخابا در این مزون روز عروسیش بدرخشه.

اشتراک گذاری
اشتراک‌گذاری
با استفاده از روش‌های زیر می‌توانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.