داستان دختر عجول روز عروسی ، قسمت هفتم
داستان دختر عجول روز عروسی
قبل عروسی
برای رزرو تالار به چند جا سر زدیم ولی یا رزرو بودن یا اون خدماتی که ما مدنظرمون بود رو ارائه نمیدادن یه چند تالارم که من قبلا رفته بودم نحوه خدمات دهیشون افتضاح بود و پرسنل خیلی بد با مهمونا برخورد می کردن اصلا سمت اون تالارا نرفتیم. ما دوست داشتیم یه تالار شیک و زیبا بگیریم یه سری خدمات اضافم میخاستیم که بعضی تالارا گنجایششو نداشت. بابای علی زنگ زد که چیشد تالار رزرو کردید که بهش گفت فعلا نه، بابا گفت یکی از دوستام تالار داره میخاید اونجام یه سر بزنید. علی ازش خواست شمارشو براش بفرسته. علی بهش زنگ زد و هماهنگ کرد که بریم. قرار شد غروب بریم تالار. وقتی رفتیم خیلی قشنگ و کف تالار تر و تمیز بود. دکوراسیون و طراحی میزو صندلی و پذیرایش از بقیه تالارایی که دیده بودیم متفاوت بود. یه سری توضیحات دادن که نحوه پذیرایشون چطوره منو غذاها رو بهمون نشون دادن چون علی خیلی خوش غذا بود این قسمتو بهش محول کردم از بین غذاها کباب و زرشک پلو انتخاب کرد. میوه هم که قرار شد موز،شلیل و گیلاس با یه شربت که مخصوص همین تالار بود باشه. شیرینی هم دانمارکی. بعد خاستیم که جایگاه عروس ویژه باشه و رقص نور بزارن.یه سری کارای اضافی روی تالار انجام بدن که شکیل تر بشه. پارکینگ خیلی بزرگی داشت که مهمونا دغدغه برا ماشینشون نداشته باشن. قیمتشم نسبت به خدماتش خیلی مناسب بود و رزروش کردیم.
فیلمبردارم یه آشنایی ما داشتیم که کارش خیلی خوب بود اونقد سرش شلوغ بود که به همه کسی وقت نمیداد بابام زنگ زد بهش که برای بیستم شهریور عروسی دخترمه. این روز اگه جایی کار نداری بیا کار فیلمبرداری عروسیشونو به عهده بگیر دیگه با اینکه بقول خودش مراسم دیگه ای داشت به دوستش گفت بره بجاش و روش نشد به بابام نه بگه. اخه من اینکه فیلمم قشنگ و به روز باشه واقعا برام مهمه. یه چیزیه که بعدا اگه ببینیش باید خوشت بیاد نه اینکه کارشو بلد نباشه و گند بزنه به فیلم.
من از یه هفته قبل برای کم شدن استرسم سعی می کردم وقتمو با دوستایی که بهم آرامش میدن بگذرونم من معمولا دوستای صمیم دوتا خواهرام هستن زنگ زدم بهشون که بیاید بریم بیرون. با هم رفتیم استخر. هرروز خودم پیاده روی می کردم همیشه وقتایی که استرس داشتم پیاده روی خیلی کمکم می کرد. وقتی به آرایشگاه رفتم که نوبت بزنم بهم گفته بود قبل روز عروسی سه بار باید برای پاکسازی و رنگ مو به آرایشگاه برم. یه هفته مونده بود به تاریخ عروسی بهم زنگ زدن که بعدازظهر ساعت 5 بیا برا جلسه اول پاکسازی. وقتی پاکسازی انجام دادم حس می کردم پوستم خیلی صاف شده بود. از زمان خاستگاری تا روز عروسی شش ماهی طول کشید. من بعد خواستگاری به یه متخصص پوست مراجعه کردم اخه من معمولا روزای حساس به خاطر پوست چرب و استرسی که داشتم جوش میزدم. بارها برام پیش اومده که عروسی دعوت باشم وقتی صبح از خواب بیدار میشدم وقتی خودمو توی آیینه نگاه می کردم یه جوش خیلی بدی زده بودم و هرکاریم می کردم که رفعش کنم نمیشد وقتیم آرایش می کردم بیشتر معلوم بود. همینا باعث شد که سرسری نگیرم قضیه پوستمو. داروهایی که استفاده می کردم باعث شده بود پوستم توی اون دوره خیلی صاف و بدون جوش باشه. ولی سعی کردم مصرف قند و شیرینی جات خیلی کم کنم و تا جایی که میتونستم از میوه و سبزیجات استفاده می کردم. توی اون هفته سه جلسه پاکسازی رفتم موهامم رنگ زدم رنگ موهام انقدی طول کشید که داشتم چرت میزدم اخه موهام هم خیلی بلنده و هم بقول آرایشگر دیر رنگ میگیره. بعد از اینکه رنگ موهام اون چیزی بود که می خواستم. چون آرایشگر همزمان با من روز عروسی چهار عروس دیگم داشت اینطوری کارش سبک تر میشد.
شب حنابندان
از قدیم الایام این رسم بوده که شب قبل عروسی حنابندون باشه. نزدیکای ظهر رفتم آرایشگاه. به آرایشگر گفته بودم که برای شب حنابندون یه آرایش ملایم با شنیون باز میخام. روزی که رفته بودم برای پاکسازی مدلایی که از اینترنت گرفته بودم نشون آرایشگر دادم که این مدلا مدنظرمه. اولین مدلو که بهش نشون دادم گفت این مدل متناسب با صورت گرده اگه مدل نگاه کنی میبینی که صورتش گرده اگر بخای این مدلو برای من کاری نداره ولی انتظار نداشته باش که این مدل به توام انقد بیاد اخه صورتت بیضیه خیلی بهتر از این مدلی که گرفتی میشه برات میکاپ انجام داد. وقتی بیشتر به عکس دقت کردم دیدم درست میگه بهش گفتم شما خیلی باتجربه هستی هر مدلی که میدونی متناسب با بیس صورتم هست میکاپ و شنیون کن. از همون مزون یه لباس سبز رنگ برای حنابندون گرفتم با یه تاجی که خیلی ظریف بود و نگینای خوشرنگ سبز داشت. بعد از چندین ساعت که کارم تموم شد علی اومد سراغم رفتیم تالار. وقتی وارد تالار شدیم یه خانم با اسفند دم در وایساده بود. فیلمبردار گفت که عروس و دوماد اسفند دور سر هم بچرخونن و توی منقل بندازن. سر میزا رفتیم و به مهمونا خوشامدگویی کردیم بعد رفتیم و روی صندلی نشستیم. یه مقداری رقصیدیم دیگه موسیقی پخش نشد اخه میخاستن شامو بیارن. شام زرشک پلو با مرغ بود. بعد از اینکه شامو خوردیم باز موسیقی پخش شد یه سری از مهمونا رفتن. خواهر و زندادش من با خواهرای علی اومدن کنار ما. برای مراسم از قبل طرح حنا رو سفارش داده بودیم. معمولا رسم اینجوریه که خواهر داماد با حنا میرقصه و داماد شاباشش میکنه بعد از اینکه خواهر علی با حنا رقصید و روی میز گذاشتش. حالا خانواده دوماد یه سری کادوها مثل کیف، لوازم آرایش، لباس و خریدایی که انجام دادمو کادوپیچ کرده بودن و توی یه سری سبدای تزیینی گذاشته بودن و باهاشون رقصیدن تا مامانم روی طبقا شاباش گذاشت. سبدا رو روی زمین گذاشتن. حالا خواهرای من با زنداداشم با کادوهایی مثل کیف، کت و شلوار و یه سری خریدای دیگه که ما برای علی گرفتیم توی طبق گذاشتن باهاش رقصیدن بعد از اینکه مامان علی شاباشارو داد روی زمین گذاشتن. حالا همه کنار وایسادن و کف میزدنو فیلمبردار گفت با قلمی که روی حنا هستش من حرف اول اسممو رو کف دست علی نوشتم و اونم حرف اول اسمشو روی دست من نوشت. حالا دستامونو بهم زدیم و فیلمبردار یه گل طبیعی بین دستامونو گذاشت که وقتی دستامونو باز کردیم از بین دستا گل باشه یه ایده جالبی بود که فیلم عروسیم قشنگ تر میشد. یه کادوم علی برام خریده بود یه گردنبندی که اون روز که سرویس طلا خریدیم بهش گفتم اینو نگا چقد قشنگه. وقتی گردنبند دیدم انگار دنیا مال من شد خیلی ذوق کردم واقعا سوپرایز شدم. دیگه کم کم باید آماده رفتن می شدیم. همه رفتن من و علیم سوار ماشین شدیم منو گذاشت در خونمون خودشم رفت که بخوابه فردا کلی کار داشتیم. فردا روز عروسی بود شب قبل وسایل لازم مثل کیف و کفش و لوازمی که نیاز داشتم توی یه کیف بزرگ گذاشتم برا اینکه فردا با خودم به آرایشگاه ببرم و صبح هول نشم و چیزی رو فراموش کنم.
روز عروسی
صبح یه ساعتی زودتر از اون چیزی که قرار بود بیدار شدم و مامانم صبحانه آماده کردم خوردم و موهامو که خیس بود یه سشوار کشیدم. آرایشگر بهم گفته بود هیچ آرایشی نکنم. علی اومد سراغم که بزارم آرایشگاه. وقتی وارد آرایشگاه شدم بعد از سلام و احوالپرسی لباساموعوض کردم، روبدوشامبر و دمپایی پوشیدم. بخاطر تجربه ای که توی نامزدی داشتم چون تیشرت تنم بود بعد از اینکه کار آرایشگره تموم شد و خاستم تیشرتمو دربیارم و لباس نامزدیمو بپوشم مقداری از آرایشم با لباس پاک شد و مدل موهامم بهم ریخت. روزی که به مزون رفتم همینطور که داشتن بهم مدل لباس عروس و تاجا رو نشون میدادن. سمت ربدوشامبر رفت و مدلا رو نشونم دادن و گفتن این لباس مناسب عروس هاس وقتی به آرایشگاه میرن بعد اینکه کار میکاپ و شنیونشون تموم میشه لازم نیست خیلی اذیت بشن و راحت لباسو عوض میکنن. وقتی کار میکاپم تموم میشه استرس اینو نداشتم که بعد ازعوض کردن لباس و پوشیدن لباس عروس آرایشم پاک و یا مدل موهام بهم میریزه.
روی صندلی نشستم کار میکاپو شروع کرد. بعد از چند ساعت حالا نوبت به شنیون موهام رسید ی کار ساده و شیک میخاستم آرایشگرم همه سعیشو کرد که اون چیزی که من میخام رو انجام بده.
بعد از اینکه کارم تموم شد لباسموعوض کردم، لباس عروس که پوشیدم، آرایشگر به کمک همکارش تاج روی سرم گذاشتن و کفشامو پوشیدم وقتی به خودم نگاه کردم حتی از اون چیزی که فکرشو می کردم خیلی بهتر بودم. به علی زنگ زدم که کارم تموم شده و آماده ام بیاد سراغم. گفت داره دسته گل طبعی که سفارش داده بودیم رو میگیره و تا 10 دقیقه دیگه اونجاست. وقتی اومد زنگ زد که دم در آرایشگام اومد بالا و دسته گل بهم داد وقتی دیدم ی لحظه جا خورد وقتی توی ماشین نشستیم گفت چقد خوب شدی.
علی هم کت و شلوار مشکی با یه کروات طرحدار قرمز پوشیده بود. یه گل طبیعی کوچولو توی جیب کتش گذاشته بود. رفته بود ارایشگاه یه کم گریمش کرده بود و موهاشو مدل داده بود.
آتلیه و باغ
از اونجا رفتیم آتلیه و بعدش باغ یه سری عکس گرفتیم. توی باغ لباسم به شاخه گیر کرد و پاره شد. وای واقعا این یه بدشانسی بود خیلی ناراحت شدم هرچی فیلمبردار میگفت بیا عکس بگیر لباستو ادیت میزنم دل و دماغشو نداشتم یه لحظه یادم افتاد دیشب دقیقه نود توی کیفم نخ و سوزن گذاشتم به علی گفتم از ماشین کیفمو بیاره از توی کیفم نخ و سوزن دراوردم فیلمبردار شروع کرد به دوختن لباسم.
اخه مزونه یه سایت داشت و مطالب اون سایت یکیش این بود که توی کیف عروس چی بزارم اگرچه وقتی داشتم میخوندم که نخ و سوزنم توی کیف باشه یه مقداری برام خنده دار بود. ولی همین موضوع خنده دار نذاشت روزم خراب بشه. بعد از اینکه کار فیلمبرداری تموم شد.
تالار
از اونجا رفتیم سمت تالار. وقتی وارد سالن شدم. امشب تعداد مهمونامون بیشتر بود. یه حس خوبی داشتم واقعا از قیافه خودم راضی بودم بعد از خوشامدگویی به مهمونا روی صندلی نشستم. خیلی گرمم شده بود بادبزن از توی کیفم دراوردم خودمو باد زدم. از قبل یه آهنگ آماده کرده بودیم که با هم برقصیم فیلمبردار از بقیه خواست که کنار بایستن و به جز عروس و دوماد کسی وسط سالن نباشه آهنگ پلی شد و رقصی که باهم تمرین کرده بودیمو انجام دادیم. روی صندلی نشستیم موزیک قطع شد. همه روی صندلیا نشستن کم کم شامو آوردن امشب دو جور غذا سفارش داده بودیم زرشک پلو با مرغ، با کباب و یه سری مخلفات مثل سالاد و ترشی. یه میز اختصاصی برا عروس و دوماد چیدن و فیلمبردار گفت غذا دهن هم بزارید بعد از اینکه شامو خوردیم همه مهمونا به جز خانواده من و علی رفتن. من و علی ایستاده بودیم و خانواده ها می اومدن بهمون تبریک میگفتن و خداحافظی میکردن. بابام اومد بعد از روبوسی با من و علی دستمونو توی دست هم گذاشت و به علی گفت ازش خوب مراقبت کن بغض توی گلوم شکست و شروع کردم به گریه کردن. و خواهرم برام دستمال آورد که اشکامو پاک کنم. حالا نوبت این بود که کمرو گره بزنن. برادر علی اومد بعد از تبریک گفتن بهم یه مقدار شاباش داد و کمرمو با یه دستمال تزیین شده گره زد. علی شنلمو روی سرم انداخت و بیرون تالار رفتیم و سوار ماشین شدیم. خانواده من و علی با زدن بوق دنبالمون بودن و از پنجره های ماشین دستمال درمی اوردن و تکون می دادن. تا یه مسیری دنبالمون اومدن بعدش بقیه رفتن خونه هاشون مام رفتیم خونمون.
روز عروسی برام یکی از خاطره انگیز روزای عمرم شد همین که خودم احساس رضایت داشتم نسبت بخودم و از همه چی راضی بودم خیلی حال دلمو خوب می کرد. اگرچه روز نامزدی اون چیزی که میخاستم نشد ولی ایده آل خودم در روز عروسی بود. بعدا اگه به خاطراتش فکر کنم مطمنا لبخند رضایت میزنم.
اولین دیدگاه را ثبت کنید