داستان دختر عجول قسمت 4 روز عقد
داستان عقد
بعد از نامزدی این عجول بودنم، برنامه ریزی نداشتن و وسواس توی انتخاب برام دیگه تجربه شد که حداقل برای عروسی انقد اذیت نشم و بهترین روز زندگیم خراب نشه. رسم و روسوم خانواده ما اینجوری که خیلی دوست ندارن دختر نامزد بمونه و ترجیحشون بر اینه که هر چپه زوتر عقد کنن.
علی یه سفر کاری داشت قرار شد که این سفر رو سه روزه بره و بیاد بعدش عقد کنیم. یه سری محصولات برای شرکت سفارش داده بود و می خواست یه قرارداد با اون شرکت امضا کنه. طوری که برنامه ریزی داشت کارش سه روز طول می کشید علی زنگ زد که کارش یه روز بیشتر طول میکشه و محصولاتی که قرار بوده سفارش بدن فردا براش میاد امروزم میمونه روز بعد میاد. گفتم باشه مشکلی نیست. بعد از اینکه از مسافرت اومد گفت که امشب خستس استراحت میکنه و فردا بریم برات یه سرویس بگیرم. باباش از قبل از محضر برا روز یکشنبه ساعت 4 بعدازظهر نوبت گرفته بود. برای عقد جشن نگرفتیم و فقط میخاستیم چند نفر از فامیلای نزدیک بیان محضر تا عقد کنیم.
شنبه علی صبح زنگ زد با هم رفتیم بازار و من یه سرویس انتخاب کردم البته بعد از کلی گشتن. ظهر اومدیم خونه ی ما. بهم گفت که همه ی کارامو امروز انجام بدم تا عجله ای نشه. بابام به خواهر و بردارم و عمم زنگ زد که فردا بیان محضر. خانواده علیم به دایی و عموش گفته بودن.
روز عقد
روز عقد ما یه مقداری تاخیر داشتیم اخه منتظر خواهرم بودیم که بیاد. خواهرم یه شهر دیگه زندگی میکنه و بسختی همسرش مرخصی گرفته بود و نزدیکای ساعت چهار بودن رسیدن و ما هم به سمت محضر راه افتادیم. وقتی رسیدیم خانواده علی زوتر اونجا بودن. سلام و احوالپرسی کردیم و رفتیم داخل محضر روی صندلی نشستیم. دفتردار گفتن که عروس و داماد بیان جلو بشینن. بعد گفتن بریم جلوی میز تا یه برگه رو امضا کنیم. اخه سیستم محضر تا ظهر عقد رو ثبت می کرد بهمون گفتن که فردا عروس و داماد با پدر عروس و شاهدا بیان که عقد رو بصورت سیستمی هم ثبت کنیم. توی اتاق مخصوص عقد رفتیم عاقد خطبه رو دو بار دوم که داشت خطبه عقد میخوند همه منتظر جواب من بودن که خواهر علی گفت عروس زیرلفظی میخاد تا جواب بله بده. مامانش بلند شد و سرویس بهم داد. برا بار سوم که خطبه رو خوند جواب بله گفتم. همه دست زدن و اومدن تبریک گفتن و بهمون کادو دادن. بعد از عقد با علی رفتیم یه چرخی توی شهر زدیم.خاطراتی که توی آشنایی داشتیم رو با هم مرور کردیم. باهم یه سری قول و قرار گذاشتیم اینکه همیشه توی هر شرایطی کنار هم باشیم.
ثبت سیستمی عقد
فردا صبح من و علی با بابام و دو شاهده دیگه رفتیم محضر. وقتی وارد محضر شدیم دو عروس دیگه هم اونجا بودن که میخواستن عقد کنن. عروس اولی یه دختر بچه کم سن بود اونقدی که مامانش هی بهش میگفت چکار کنه. یه چیزی که برام خیلی جالب بود یه خانم شصت و خورده ای ساله با همسرش اونجا بود که با دو آقای مسن اومده بودن عقد کنن. خانمه نوه و نتیجه داشت. برای دفتردار صحبت می کرد که بعد از پنجاه سال زندگی مشترک بچه هاش براش شرایطو طوری ایجاب کردن که مجبور شده بیاد عقد کنه که مبادا بعدا براش مشکلی پیش بیاد. خانمه خیلیم دنبال این بود که مهریش سنگین باشه و هی به دفتردار سفارش می کرد که مهریمو که شصت هزار پنجاه سال پیش بود و به نرخ روز حساب کنه و توی عقدنامه بنویسن. دفتردارم گفت چون خیلی سال پیش عقد کرده مهریش خیلی نمیشه. البته براش طبق روز محاسبش کرد که چقد میشه.
دفتردار من و علی صدا زد که عقد نامه امضا کنیم بعد از شاهدامون خواست که امضاهاشونو ثبت سیستم کنن. بعد از اینکه کارمون تموم شد گفت سه روز دیگه بیاید و عقدنامتونو تحویل بگیرید
اولین دیدگاه را ثبت کنید